یکی از دوستان به بیمارستان آمد و گفت: «شلوار بسیجی‌تو رو می‌‌خوام.» زدم زیر خنده و گفتم: «نه دیگه، شوخی می‌کنی؟ سیدمحسن، شلوار من؟ می‌خوای زیره به کرمان ببری؟»