حجاب سوار مترو شهری شده بود...

چادر و حجاب کامل.... ساق دست و مانتو و ... (کامله کامل)

دختری کنارش ایستاده بود , مانتویی نخی به تن داشت که مشخص بود چیزی زیرش به تن ندارد...

روسری اش را انداخته بود و مدام با کاغذی خودش را باد میزد ...

مادری نزدیکش رفت و گفت دخترم روسری ات را سر کن.. همه چشم ها به سمت توست !

دختر گفت : خانوم مگه نمبینی گرمه. دارم میپزم ....

مادر رو به دختر محجبه کرد و گفت : تو گرمت نیست ؟

دختر محجبه گفت : چرا .خیلی ,ولی طاقت این گرما برایم خیلی سهل تر از اتش جهنم است... منتظر بادهای بهشتی ام ....