منتظر بادهای بهشتی ام ....
سوار مترو شهری شده بود...
چادر و حجاب کامل.... ساق دست و مانتو و ... (کامله کامل)
دختری کنارش ایستاده بود , مانتویی نخی به تن داشت که مشخص بود چیزی زیرش به تن ندارد...
روسری اش را انداخته بود و مدام با کاغذی خودش را باد میزد ...
مادری نزدیکش رفت و گفت دخترم روسری ات را سر کن.. همه چشم ها به سمت توست !
دختر گفت : خانوم مگه نمبینی گرمه. دارم میپزم ....
مادر رو به دختر محجبه کرد و گفت : تو گرمت نیست ؟
دختر محجبه گفت : چرا .خیلی ,ولی طاقت این گرما برایم خیلی سهل تر از اتش جهنم است... منتظر بادهای بهشتی ام ....
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۲ ساعت 18:27 توسط سید محمود
|
چفیه ای که بر دوش رهـبرم است نشان دهنده ی این است که هنوز جنگ تمام نشده است و من و تـو افسـران ایـن جـنگ (جـنگ نـرم ) هستیم .